انسان کامل کیست؛ آیا این مفهوم یک مفهوم آرمانی است؟

  1. خانه
  2. امام کیست؟
  3. انسان کامل کیست؛ آیا این مفهوم یک مفهوم آرمانی است؟

بررسی دیدگاه برخی مکاتب درباره انسان کامل و معرفی مصداق حقیقی آن

کمال نهایی انسان در چیست؟ انسان کامل کیست؟

همۀ افراد بشر به‏رغم اختلاف‏ها و تفاوت‏هایشان در بینش‏ها و گرایش‏ها، در یک مسأله اتفاق‌ نظر دارند و آن این‏ است که همگی خواهان‏ کمال و خوشبختی بوده و به‌دنبال سعادت بیش‏ترند؛ پس در اصل مطلوب و ارزش بودن ‏کمال، اختلافی نیست، اما بحث و اختلاف اساسی در این است که کمال حقیقی بشر در چیست و انسان کامل چه جور انسانی است؟ این سؤالی است که هر صاحب‌مکتبی که مکتبی را برای بشر آورده، به آن پاسخ داده است، اما نکته اینجاست که پاسخ‌های هر مکتب با مکتب دیگر متفاوت است.

به‌طور مثال، آیین بودا معتقد است که زندگی سراسر رنج است و زمانی‌که انسان بتواند مراحل رنج را پشت سر بگذارد، تکامل‌یافته می‌شود. از نظر این مکتب، انسان کامل کسی است که در همین دنیا و در قالب بدن‌های مختلف،  پس از گذراندن مراحل کیفر و پاداش اعمالش به نیروانا برسد؛ اگر کسی موفق شود به این مقام دست پیدا کند، به تکامل حقیقی رسیده است؛ وگرنه گردش روح او بین بدن‌های مختلف و تجربۀ رنج‌های بی‌پایان تا ابد ادامه می‌یابد.

نیچه به‌عنوان تأثیرگذارترین فیلسوف قرن نوزدهم و کسی‌ که دیدگاه‌هایش تأثیر زیادی بر تقویت اندیشه‌های مادی‌گرایانه و پیدایش مکتب پست‌مدرن داشت، انسان آرمانی خود را اَبَر مرد یا اَبَر انسان می‌خواند. از نظر او انسان کامل یا ابر مرد کسی است که از جهل و خرافه‌پرستی رها شده، از قیدوبندهای اخلاقی گذشته و به آزادی تمام و کمال رسیده است؛ در برابر ارزش‌های زمانه طغیان کرده، خود را از یوغ هنجارها رهانیده و برای اثبات برتری و تسلط بر جهان پیرامون خود به هر ابزاری چنگ می‌زند. از نظر نیچه خدا دیگر وجود ندارد و در دوره‌ای که خدا نیست، ابر مرد یا ابر انسان جایگزین خدا شده و قدرت برتر و مفهوم هستی را به عهده می‌گیرد.

مکاتب فکری عقل‌گرا جوهر اصلی انسان را عقل می‌دانند. از نگاه آن‌ها انسان کامل کسی است که در فکر کردن و تعقل به کمال رسیده و جهان هستی را آن‌چنان که هست، دریافت و کشف کرده است. در مقابل، بعضی از مکاتب عرفانی و اهل تصوف عقل را در تأمین کمال و رشد انسان ناتوان و کم‌اعتبار دانسته و شهود باطنی و پیمودن راه از طریق دل را تنها عامل رسیدن انسان به کمال می‌دانند. از نظر آن‌ها، هر چقدر که انسان از غیر خدا حذر کرده و توجه خود را تنها به خدا معطوف کند، در طی کردن مراتب کمال موفق‌تر است.

با وجود این طیف گسترده از تفاوت دیدگاه‌ها، این سؤال به‌وجود می‌آید که حقیقتاً انسان کامل کیست و آیا چنین موجودی مانند آن‌چه که در مکتب نیچه و بودا آمده، یک موجود آرمانی و دست‌نیافتنی است، یا مصداق بیرونی و عینی دارد؟

آنچه مسلم است این است که انسان یک حقیقت وجودی بیشتر ندارد و در نتیجه نمی‌شود برای او چندین نقطۀ کمال تصور کرد. این تفاوت‌ها در تعریف انسان کامل، همگی ناشی از نگاه ناقص و تک‌بعدی به انسان است؛ وگرنه اگر آدمی آن‌گونه که واقعاً هست شناخته شده و هدف نهایی خلقتش مشخص شود، کمال حقیقی او نیز مشخص خواهد شد.

در ادامه ضمن نقد و بررسی اجمالی دیدگاه‌های بیان شده، به تعریف انسان کامل و مصداق آن با توجه به حقیقت وجودی انسان می‌پردازیم.

نقد و بررسی دیدگاه‌ها درباره نقطه کمال انسانی

در کنار تمام نقدهایی که به مکتب بودا و مکاتبی از این دست وارد است، عدم اعتقاد به جهان پس از مرگ را می‌توان یکی از مهم‌ترین نقص‌های این مکتب دانست. این مکتب در عین این‌که بُعد اصلی وجود انسان را روح می‌داند، اما معتقد است روح بعد از مرگ جسم به جهان دیگری نمی‌رود؛ بلکه در همین دنیا می‌مانَد و در قالب جسم‌هایی مثل جسم انسان‌های دیگر، جنین انسان، گیاه، حیوان و … ادامۀ حیات می‌دهد.

آن‌چه مکتب بودا بیان می‌کند، درواقع حرکت از حالت بالفعل به حالت بالقوه است و چنین حرکتی از نظر عقلی محال است. وقتی روح آدمی مراحل نفس نباتی و نفس حیوانی را پشت سر می‌گذارد و بسیاری از استعدادهایش به فعلیت می‌رسد؛ دیگر امکان ندارد به جنینی که هنوز در مرحلۀ قوه قرار دارد، یا گیاه و حیوانی که در مراتب پایین‌تری از تکامل هستند، تعلق بگیرد. با این حساب و با توجه به این‌که این مکتب تعریف غلطی از انسان و مراحل حیات او ارائه می‌دهد، نظریۀ او در باب انسان کامل نیز از اساس اشتباه است.

اندیشه‌های مادی‌گرایانه مانند اندیشه‌های نیچه، منکر وجودِ بُعد متعالی روح در انسانند؛ درنتیجه تعریفی که از انسان و کمال او ارائه می‌دهند یک تعریف کاملاً تک‌بعدی و حیوانی است. انسان کاملی که این مکاتب معرفی می‌کنند، درواقع انسان نیست؛ بلکه یک حیوان پیشرفته و تکامل‌یافته است که به درجات بالایی از قدرت، لذت و آزادی رسیده است.

مکاتب فکری عقل‌گرا شخصیت انسان را وابسته به عقل او می‌دانند؛ از نظر آن‌ها انسان تکامل‌یافته، یعنی انسانی ‏که در فکر کردن به حد کمال رسیده و صاحب حکمت است. این تعریف نیز یک تعریف تک‌بعدی و ناقص است؛ زیرا چنان‌که قبلاً گفتیم، انسان به‌واسطۀ برخورداری از عقل هم مرتبه با فرشتگان است، و هنوز تا مرتبۀ انسانی فاصله دارد. شأن و جایگاه حقیقی انسان بالاتر از فرشتگان است.

مکاتب عرفانی و اهل تصوف حقیقت انسان را قلب او می‌دانند؛ از نظر آ‌ن‌ها انسان کسی است که عشق می‌ورزد، نه کسی که تعقل می‌کند. وسیله‌ای که این مکاتب برای رسیدن به کمال انسانی معرفی می‌کنند، تهذیب نفس و قطع توجه از غیر خدا به شیوه‌ای افراطی است. به عقیدۀ آن‌ها، انسان عاشق کمال مطلق یعنی خداست و نمی‌تواند و نباید به کمالات محدود عشق بورزد. آن‌چه در این مکاتب گفته می‌شود، حاوی مطالب ناب و ارزشمندی است؛ اما بازهم با حقیقت تکامل انسان انطباق کامل ندارد؛ زیرا سیر و سلوک عملی و رسیدن به کمال، نه مستلزم کنار گذاشتن عقل و نه به معنای بی‌اعتنایی به جهان مادی است.

حقیقت انسان کامل چیست؟

آن‌چه گفتیم شرح مختصری بود از برخی دیدگاه‌ها، که در مکاتب فکری مختلف دربارۀ انسان کامل و ایده‌آل وجود دارد. همان‌طور که ملاحظه کردید، هر مکتبی با توجه به جهان‌بینی خاص خود تعریفی را از انسان کامل ارائه داده و نقطۀ خاصی را به‌عنوان نقطۀ کمال انسانی معرفی کرده است. حال سؤال این است که از بین انبوه نظریات، بالاخره کدامیک صحیح است؟

واقعیت این است که تعریف انسان کامل بدون شناخت دقیق از ابعاد وجود، مراحل حیات و هدف از خلقت انسان میسر نیست؛ لذا مکاتبی که آدمی را مستقل از مبدأ و مقصد حیات مطالعه می‌کنند، یا بُعد معنوی وجود او را نادیده می‌گیرند، در تعریف انسان کامل و معرفی مصداق آن دچار خطا می‌شوند.

انسان کامل همان‌طور که از اسمش پیداست، یعنی کسی که از همۀ ارزش‌ها و کمالات انسانی در حد اعلاء برخوردار بوده و هیچ نقص و کمبودی در وجودش راه ندارد. درواقع انسان کامل یعنی انسانی که آراسته به تمام کمالات است، اما چه کمالاتی؟ این کمالات چیستند و از کجا نشأت گرفته‌اند؟ برای یافتن پاسخ این سؤالات باید به ماجرای خلقت انسان و هدف از خلقت برگردیم.

خداوند همۀ جهان هستی را برای انسان و انسان را برای رسیدن به مقام خلیفة‌اللهی آفریده است. خلیفه یعنی کسی که به جای شخص دیگر می‌نشیند و به اذن او اجازۀ حاکمیت دارد. شرط خلیفه بودن شباهت داشتن است. یک شخص زمانی می‌تواند خلیفه و جانشین دیگری باشد، که از همه لحاظ به شخص اول شباهت داشته باشد؛ وگرنه مقام خلافت کامل نمی‌شود. از این‌رو، نام خلیفة‌الله زمانی برازندۀ آدمی است که او از همه لحاظ به خداوند که کمال مطلق است، شباهت یافته و همۀ اسماء و صفات الهی را در خود به فعلیت و شکوفایی رسانده باشد.

شکوفا شدن اسماء الهی در وجود اشخاص مسئلۀ بسیار مهمی است؛ زیرا آدمی اگرچه حامل همۀ اسماء الهی است، اما این اسماء فعلیت ندارند و برای به فعلیت رسیدن احتیاج به پرورش دارند؛ همان‌طور که سایر استعدادها در سایر ابعاد وجود احتیاج به پرورش دارند. کسی که استعداد نقاشی دارد، بدون پرورش نمی‌تواند این استعداد را به فعلیت برساند. کسی که استعداد موسیقی، خوشنویسی، ورزش و … دارد نیز به همین ترتیب. اصولاً شکوفا شدن هر استعدادی مستلزم رعایت موارد متعددی است که از مهم‌ترین آن‌ها داشتن مربی است. مربی کسی است که از نظر برخورداری از آن استعداد خاص کاملاً شبیه شاگرد است؛ فقط تفاوتش این است که این استعداد در وجود او تجلی پیدا کرده و به فعلیت رسیده است. شاگرد نیز اگر بخواهد استعدادهایش را به منصۀ ظهور برساند، باید دل به دل مربی بدهد و از او تبعیت کند.

مربی ما در بخش انسانی وجودمان، یعنی همان بخشی که قابلیت خلیفة‌الله شدن دارد، انسان کامل است. انسان کامل کسی است از یک‌سو تمام کمالات، اسماء و صفات الهی در وجودش فعلیت دارد، یعنی کاملاً شبیه خداست و از سوی دیگر دارای بدن مادی و جسمانی است و کاملاً شبیه ماست؛ بنابراین انسان کامل یک موجود آرمانی و خیالی نیست که در رؤیاهایمان دنبالش بگردیم. هم‌چنین انسان کامل آزادۀ محض، عاشق محض یا عاقل محض نیست؛ بلکه کسی است که در تمام ابعاد وجودش دارای تعادل و توازن است؛ همۀ ارزش‌ها و کمالات در وجود او به حد اعلاء رشد کرده‌اند و رشد هیچ بخشی معطل بخش دیگر نمانده است. انسان کامل قهرمان همۀ ارزش‌های اخلاقی و انسانی است و به هر بُعدی از شخصیتش که می‌نگریم، کامل‌ترین و رشدیافته‌ترین حالت ممکن را می‌بینیم؛ بنابراین تنها کسی است که پیروی از او می‌تواند ما را به هدف خلقت‌مان برساند.

اما مصداق حقیقی و عینی انسان کامل چه شخص یا اشخاصی هستند؟

معصومین (علیهم‌السلام) مصداق عینی انسان کامل

خداوند در ابتدای خلقت جهان حقیقتی را آفرید که از حیث اسماء و صفات هیچ تفاوتی با خودش نداشت؛ به جز این‌که خدا خالق بود و او مخلوق؛ سپس از این حقیقت اولیه کل عوالم هستی و کل موجودات را به‌وجود آورد. این حقیقت اولیه که با نام‌های مختلفی همچون روح، مثل اعلی، حقیقت محمدیه و … خوانده می‌شود، همان حقیقت انسان کامل است؛ پس در اصل خداوند ابتدا انسان کامل را خلق کرده و سپس از نور وجود او سایر عوالم و سایر انسان‌ها را به‌وجود آورده است. معنای «وَ نَفَخت‌ُ فِيه‌ِ مِن‌ رُوحِي‌» که خداوند دربارۀ خلقت انسان می‌فرماید نیز همین است.

این انسان کامل همان معصومین (علیهم‌السلام) هستند. مقام خلافت الهی در معصومین (علیهم‌السلام) بالفعل است؛ یعنی تمام اسماء و صفات الهی در وجود آن‌ها به حد اعلای فعلیت و شکوفایی رسیده است. معصومین دارای عصمت هستند؛ یعنی از هرگونه گناه و اشتباهی به‌دورند. البته این عصمت به‌صورت اختیاری است و این‌گونه نیست که معصومین مانند فرشتگان، توانایی ارتکاب گناه نداشته باشند. بلکه خودشان به‌صورت کاملاً آگاهانه و خودخواسته مسیر دوری از گناه را برگزیده‌اند؛ اگر امام در عصمت خود دارای اختیار نبود، دیگر نمی‌توانست الگوی مناسبی برای سایر انسان‌ها باشد. سبک زندگی، نوع تعاملات اجتماعی، سیرۀ فردی و خلاصه تک‌تک اعمال و رفتارهای معصومین برای سایر افراد الگوست؛ الگویی که هرکس با پیروی از آن می‌تواند به مقام خلافت الهی دست پیدا کند؛ در نتیجه اگر این ویژگی به‌صورت غیراختیاری و از ابتدای خلقت در وجود معصومین وجود داشت، الگو بودن آنان به‌ کلی زیر سؤال می‌رفت و دیگر نمی‌توانستد، ملاک مناسبی برای حرکت افراد به‌سمت هدف خلقت باشند.

با توجه به آن‌چه گفتیم، مهم‌ترین مسئله در زندگی هر انسانی که اگر مورد توجه قرار نگیرد زندگی دنیوی و حیات ابدی‌اش به خطر می‌افتد، مسئلۀ ارتباط او با امام معصوم است. تا این مسئله روشن نشود، نه هدف از خلقت انسان شناخته می‌شود، نه هیچ رشدی در افراد صورت می‌گیرد و نه حرکتی به سمت هدف خلقت انجام می‌شود.

ممکن است هرکدام از ما بدون تنظیم رابطۀ خود با انسان کامل، به درجات بالایی از علم و دانش و انواع کمالات جمادی، گیاهی و حیوانی برسیم، اما به کمال انسانی هرگز نخواهیم رسید. ممکن است دکتر و مهندس خوبی شویم؛ ممکن است تاجر، هنرمند یا صنعت‌گر خوبی شویم؛ اما به‌طور قطع انسان خوبی نخواهیم شد؛ زیرا حرکت به سوی کمال انسانی مانند هر حرکت دیگری، استانداردها و اصول خاص خودش را دارد.

حرکت به سمت کمال انسانی یعنی حرکت به سمت بی‌نهایت؛ یعنی شباهت یافتن به خدا از طریق کسب اسماء و صفات الهی. هیچ‌کدام از مصادیق و مظاهر محدود نمی‌تواند ما را به کمالات بی‌نهایت برساند. ما با کمک هیچ رشتۀ علمی و هیچ دانشمند و استادی نمی‌توانیم به صفات الهی دست پیداکنیم. تنها کسی که می‌تواند ما را به این هدف برساند، کسی است که خودش تجلی کامل اسماء الهی و کامل‌ترین مظهر خدا باشد و این شخص کسی نیست به‌جز ولی‌الله و انسان کامل.

اشتراک گذاری در

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *