بررسی ریشه های تاریخی قوم یهود از زمان ابراهیم (علیه السلام) تا عصر حاضر
کتاب مقدس عبری[1] ریشۀ قوم بنی اسرائیل را به حضرت ابراهیم (علیه السلام) نسبت می دهد. خداوند به حضرت ابراهیم (علیه السلام) دو پسر به نام های حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق عطا کرد؛ مادر حضرت اسماعیل هاجر نام داشت و مادر حضرت اسحاق، ساره بود. اسحاق (علیه السلام) فرزندی داشت به نام یعقوب که لقب ایشان «اسرائیل» است. اسرائیل نامی عبری و به معنای برگزیده و بندۀ خداست. یعقوب (علیه السلام) صاحب دوازده پسر شد که به واسطۀ لقب پدر، «بنی اسرائیل» یعنی پسران اسرائیل خوانده می شدند.
در اینکه ریشۀ کلمۀ «یهود» از کجا گرفته شده اختلاف نظر وجود دارد. عده ای معتقدند که یهود کلمه ای عبری است که از «یهوه» به معنی خدا گرفته شده و یهود یعنی قومی که یهوه را می پرستند.[2] عده ای دیگر، یهود را برگرفته از نام چهارمین فرزند یعقوب به نام «یهودا» می دانند و معتقدند چون بیشتر نسل یعقوب (علیه السلام) از فرزندان یهودا هستند، به نسل فرزندان دیگر یعقوب هم یهودی گفته می شود.[3]
در اواخر زندگی حضرت یعقوب، یهودا سرپرست بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قبیلۀ بنی اسرائیل بود و قبیلۀ او به عنوان مهم ترین قدرت سیاسی بنی اسرائیل شناخته می شد. در اسطوره شناسی یهودی که نقش مهمی در توسعۀ فرهنگ و روان شناسی قوم یهود داشته، یهودا به عنوان زیرک ترین و برجسته ترین فرزند یعقوب شناخته می شود و شخصیت او به عنوان یک الگوی قابل قبول به قوم یهود معرفی می شود،[4] اما واقعیت این است که یهودا زیرک نبود؛ بلکه فردی فریب کار بود. در ماجرای توطئۀ برادران علیه یوسف (علیه السلام) و به چاه انداختن ایشان، یهودا نقش اصلی را بر عهده داشت. طبق آیات قرآن روحیۀ حسادت و برتری جویی در برادران حضرت یوسف باعث شد که در یک جلسۀ محرمانه تصمیم به حذف یوسف بگیرند و با انداختن او در چاه یوسف را برای همیشه از پدر دور کنند: «هنگامی که گفتند: به راستی یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب ترند، در حالی که ما گروهی نیرومندتریم؛ بی شک پدرمان در اشتباهی آشکار است.» [5] گرچه در قرآن اشارۀ مستقیمی به یهودا نشده است، اما بر اساس تورات با وجود نقش مهمی که یهودا در فریب دادن پدر و به چاه انداختن یوسف داشت، با ظاهر شدن در کسوت برادری دلسوز و مهربان، ناپدید شدن یوسف را به گردن برادران دیگر انداخت و سرانجام با همین ترفندها جانشین یوسف (علیه السلام) و حاکم بنی اسرائیل شد. این نگرش در جامعۀ یهودی ادامه یافت و در نتیجه شدیدترین محکومیت های تورات متوجه آنها شد.
نژادپرستی قوم یهود
قوم یهود خود را تافتۀ جدا بافته از دیگران می دانند؛ معتقدند خداوند آن ها را قوم برتر قرار داده و هر گناهی هم مرتکب شوند، از چشم خدا نمی افتند. به دلیل حس خودبرتربینی و نژادپرستی که بین آن ها وجود دارد، هیچ گاه آیین خود را تبلیغ نمی کنند. از نظر ایشان یهودیت یک آیین خصوصی است و کسی که از نژاد یهود نباشد، به سختی می تواند به آن داخل شود. در همین راستا یهودا هالوی [6] در اثر فلسفی خود به نام «کوزاری» [7] مطرح می کند که قوم یهود دارای یک جوهرۀ معنوی منحصربه فرد هستند که آنها را از سایر ملل متمایز می کند. او استدلال می کند که هر یهودی یک قابلیت بالقوۀ نبوی را به ارث می برد؛ یک هدیۀ الهی که به او امکان می دهد ارادۀ خدا را درک کند؛ در نتیجه حتی اگر کسی به آیین یهود متمایل شود، هرگز نمی تواند به طور کامل به این ظرفیت معنوی ذاتی دست یابد؛ زیرا آن DNA معنوی که در نژاد یهودیان وجود دارد، در سرشت او نیست.
دکتر رونیت لنتین،[8] جامعه شناس اسرائیلی-ایرلندی در کتاب «زندگی فلسطینی ها مهم است» [9] می گوید: «یهودیان توسط اندیشمندان صهیونیست به عنوان نژادی برتر معرفی شده اند و در پروژۀ اسرائیل توسط نظریه پردازان قومیت همگن شده اند.» این ایدئولوژی مبنای تأسیس اسرائیل به عنوان یک دولت منحصربه فرد یهودی بود. طبق قانون بازگشت اسرائیل که به منظور تسهیل بازگشت یهودیان به سرزمین موعود وضع شده، هویت یهودی نه بر اساس باورهای مذهبی؛ بلکه بر اساس تبار یهودی فرد تعیین می شود. در حالی که گرویدن به یهودیت امکان پذیر است، اما فرآیند بسیار سخت گیرانه ای دارد و به همین دلیل تعداد نوکیشان نسبتاً کم است. [10]
برای رسیدگی به چالش یکپارچه سازی افراد غیر یهودی در پروژۀ صهیونیستی و اسکان آن ها در سرزمین موعود، برخی از ایده های کابالیستی برای تسهیل تغییر دین به کار گرفته شد. برخی کابالیست ها معتقد بودند که نوکیشان غیریهودی قبلاً دارای روح یهودی بوده اند که احتمالاً به دلیل غسل تعمید اجباری یکی از اجدادشان در میان غیریهودیان گم شده اند! آن ها تغییر دین فرد به یهودیت را به عنوان بازگشت به اصل واقعی او می دیدند و باور داشتند که جوهر یهودی نهفته ای آن ها را به یهودیت بازمی گرداند.[11] با این توجیه، آن ها زمینۀ مهاجرت افرادی را که به دین یهود می پیوندند، فراهم می کنند.
تفاوت یهود و بنی اسرائیل و نگاه قرآن به یهودیان
اگر آیات قرآن را با دقت بررسی کنیم، متوجه می شویم که قرآن بین قوم یهود و بنی اسرائیل تفاوت قائل شده است. دیدگاه قرآن نسبت به یهودیان منفی است، اما بنی اسرائیل را قومی می داند که مانند سایر اقوام، هم دارای ویژگی های مثبت و هم دارای ویژگی های منفی هستند. در خصوص تفاوت یهود و بنی اسرائیل، می توان گفت قوم یهود همان قوم بنی اسرائیل است، اما بنی اسرائیلی که به انحراف گرائیده است. بنی اسرائیل دوازده قبیله از نسل حضرت یعقوب و همگی پیغمبرزاده بودند. در طی جنگهای مختلف یازده قبیلۀ آنها از بین رفتند و تنها یک قبیله باقی ماند. این قبیله به تحریف دین روی آوردند و بنای دشمنی و سرکشی در برابر انبیای الهی را گذاشتند و به همین جهت از رحمت خداوند دور شدند.
کلمۀ یهود در قرآن کریم به مفهومی جدید اشاره دارد که در قرون اولیۀ میلادی توسط یهودیان شکل گرفته بود. نمونۀ آشکار آن مراکز یهودی در زمان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که عمدتاً در بین النهرین و شبه جزیرۀ عربستان قرار داشتند و به مبادلات مالی مبتنی بر ربا می پرداختند؛ عملی که قرآن به شدت آن را محکوم می کند.
به طور کلی، در میان کسانی که به شریعت موسی (علیه السلام) گرویدند، همه جور آدمی وجود داشت. عده ای بودند که شریعت موسی را با دل پذیرفتند و حتی بعد از وفات ایشان بر اعتقادات خود باقی ماندند. در مقابل افراد شروری نیز بودند که طغیان کرده و به مقابله با دستورات الهی پرداختند و بسیاری از پیامبران خود را به قتل رساندند. در قرآن کریم، این گروه دوم، به عنوان یاغیان متجاوز شناخته می شوند و زمانی که قرآن به یهودیان اشاره می کند، منظور همان قوم بنی اسرائیل است که به انحراف کشیده شده اند، به طور خلاصه قرآن یهود را فرقه ای منحرف از قوم حضرت موسی میداند. قوم یهود در قرآن به عنوان افرادی بسیار ناسپاس و حریص به دنیا توصیف شده اند. آن ها هیچ ارتباطی با ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب (علیهم السلام) ندارند؛ زیرا دستورات خدا را رها کرده و ضلالت را بر هدایت ترجیح داده اند و به فرمودۀ قرآن، جز عدۀ اندکی از آنها ایمان نخواهند آورد.
در خصوص ریشۀ تاریخی کلمه «یهودی» اینطور گفته شده که این اصطلاح بعد از دوران تبعید برخی از بزرگان بنی اسرائیل به بابل (598-539 قبل از میلاد) رایج شده است؛ زیرا تبعیدیان از قبیلۀ یهودا بوده اند.[12]با ذکر این مقدمات، به تاریخچۀ قوم یهود و حوادثی که از ابتدا تا امروز پشت سر گذاشته اند، می پردازیم.
تاریخچه قوم یهود
تورات، ابراهیم (علیه السلام) را اولین و مهم ترین شخصیت قوم بنی اسرائیل معرفی می کند. او اولین پیامبری است که خدای اسرائیلیان با او ارتباط مستقیم برقرار کرده و با او عهد و میثاق می بندد. به عبارت دیگر، موجودیت قوم یهود از زمان ابراهیم (علیه السلام) و به وسیلۀ وعده ای که «یهوه» برای ایجاد قومی بزرگ به او می دهد، اعلام می گردد؛ البته در زمان ابراهیم، اسرائیلیان هنوز هویت نیافته اند و نام اسرائیل مطرح نشده است؛ فقط وعدۀ تشکیل آن ها از جانب یهوه داده می شود.
قومی که در تورات بنی اسرائیل نامیده شده اند، قبایل کوچک و بی نام و نشانی بوده اند که نه از نظر تاریخی و نه از نظر تمدنی برجستگی خاصی نداشته اند و اگر دین آنان به عنوان پایۀ دو دین بزرگ جهانی، یعنی مسیحیت و اسلام مطرح نمی شد، شاید امروز کمتر کسی به تاریخ آنان توجه می کرد. بی نشان بودن این قوم سبب شده که دربارهٔ گذشتهٔ آنها شواهد تاریخی چندانی وجود نداشته باشد و ما جز کتاب مقدس دین یهود، به هیچ منبع دیگری نمی توانیم اتکا کنیم؛ البته این کتاب نیز دارای ارزش تاریخی نیست و در نتیجه برای کشف تاریخ حقیقی قوم یهود، مجبوریم با استفاده از اشارات و علامات این کتاب و مقایسۀ آنها با آثار جسته گریخته ای که در گوشه و کنار و در ارتباط با تمدن های دیگر به دست آمده، کلیاتی را بازسازی کنیم.[13]
هجرت قوم یهود به سرزمین کنعان و دلایل خروج آن ها از این سرزمین
حدود چهار هزار سال پیش، حضرت ابراهیم (علیه السلام) به همراه خانواده و قومش به سرزمین کنعان که فلسطین امروزی بخشی از آن است، مهاجرت کردند. آنها حدود چهارصد سال در این سرزمین و در کنار سایر اقوام زندگی کردند و در طول این مدت نیز زندگی نسبتاً آرامی داشتند؛ تا اینکه خشکسالی و قحطی بزرگی سرزمین کنعان را فراگرفت. در این زمان عدۀ زیادی از این قوم تصمیم به ترک کنعان گرفته و به جانب مصر مهاجرت کردند.
سرزمین مصر در آن زمان سرزمینی متمدن بود، مضاف بر اینکه بالاترین مقام حکومتی مصر نیز در اختیار شخصی از تبار بنی اسرائیل قرار گرفته بود. یوسف (علیه السلام) که توسط برادرانش در چاه اسیر بود، توسط کاروانی که از نزدیکی چاه عبور می کردند، نجات داده شد و در مصر به بردگی فروخته شد، اما پس از گذراندن رنج های فراوان، به مقام بلندی در دستگاه حکومتی مصر رسید و این موضوع برای بنی اسرائیل که با یوسف از یک تبار بودند، امتیاز مهمی محسوب می شد. امتیازی که می توانست آنها را به زندگی در مصر امیدوار کند. زندگی گروههای اولیه مهاجران بنی اسرائیل در مصر با رونق زیادی همراه بود، اما در نسلهای بعدی ورق برگشت و اوضاع برای آنان غیرقابل تحمل شد. این تغییر سیاست تا جایی پیش رفت که بنی اسرائیل در مصر به بردگی گرفته می شدند. برخی معتقدند که مرگ آخناتن که روحیۀ مداراگری داشت و ظهور فرعون جدید که فرد مستبدی بود، شرایط آزار و اذیت بنی اسرائیل را رقم زد. شواهدی وجود دارد که نشان می دهد دورۀ ستمگری مصریان بر بنی اسرائیل که منجر به شورش و خروج آنها از مصر شد، در اواخر هزاره دوم قبل از میلاد و احتمالاً در زمان حکومت رامسس دوم رخ داده است.
ظهور حضرت موسی (علیه السلام) و نجات یهودیان از ستم فرعون
در همان زمان که بنیاسرائیل با ظلم و ستم ناشی از حکومت استبدادی فرعون دست و پنجه نرم می کردند، ناجی آن ها یعنی حضرت موسی (علیه السلام) ظهور کرد. تاریخ بنی اسرائیل با ظهور حضرت موسی به طور چشمگیری تغییر می کند. این تاریخ به دوران قبل از نبوت موسی (علیه السلام) و بعد از آن تقسیم می شود. حضرت موسی پس از آن که به پیامبری رسید، همراه با برادرش هارون نزد فرعون رفت تا رهایی بنی اسرائیل را از او بخواهد؛ اما فرعون با آنکه معجزات موسی را مشاهده کرده بود، حقانیت او را نپذیرفت و به اذیت و آزار بنی اسرائیل ادامه داد. در این زمان موسی (علیه السلام) از جانب خداوند مأمور به نجات بنی اسرائیل شد. او و قومش شبانه مصر را ترک کردند؛ پس از خروج بنی اسرائیل، فرعون با نیروهایش به دنبال آن ها رفتند و در نزدیکی رود نیل ایشان را محاصره کردند. حضرت موسی به دستور خداوند عصای خود را بر آب دریا زد و راهی میان آب باز شد، بنی اسرائیل از آب گذشتند، اما فرعونیان غرق شدند. بنی اسرائیل پس از هلاکت فرعون و در راه رسیدن به سرزمین مقدس که به آن ها وعده داده شده بود، به افراد قدرتمندی رسیدند که باید به جنگ آن ها می رفتند، اما از جنگیدن سر باز زده و خطاب به موسی (علیه السلام) گفتند: «تو و خدایت به جنگ آن ها بروید، ما همین جا می مانیم.»[14] به دنبال این سرپیچی،خداوند ورود به سرزمین موعود را چهل سال بر آنان حرام کرد و آنان به چهل سال آوارگی محکوم شدند که بیشتر این مدت را در صحرای سینا گذراندند.
پس از نجات بنی اسرائیل از مصر توسط موسی (علیه السلام) آن ها همچنان به ناسپاسی ها و بهانه گیری های خود ادامه دادند: «و به موسی گفتند: آیا به این خاطر که در مصر گورستانی نبود، ما را به بیابان آوردی تا بمیریم؟ چه کاری با ما کردی که ما را از مصر بیرون آوردی؟» [15] و در موقعیتی دیگر بهانه آوردند که: «ای کاش در مصر به دست خداوند می مردیم! در آنجا دور دیگهای گوشت می نشستیم و هرچه می خواستیم می خوردیم؛ اما تو ما را به این بیابان آوردی تا تمام این جمعیت از گرسنگی بمیریم.» [16]
یکی از مهمترین موارد نافرمانی بنی اسرائیل، اندکی پس از خروج معجزه آسای آن ها از مصر رخ داد. هنگامی که موسی (علیه السلام) برای دریافت فرامین الهی به کوه سینا رفته بود، بنی اسرائیل به عادات ناپسند خود یعنی بت پرستی، بازگشتند؛ گوساله ای از طلا ساختند و شروع به پرستش آن کردند. موسی (علیه السلام) پس از بازگشت و مشاهده این اتفاق، الواحی را که در طور سینا بر او نازل شده بود، از شدت عصبانیت بر زمین کوبید و شکست: «موسی شتاب کرد و از کوه پایین آمد و چون گوساله را دید، خشم او شعله ور شد. لوح ها را از دست خود انداخت و آن ها را شکست و گوساله را که ساخته بودند گرفت و در آتش سوزاند و آن را به پودر تبدیل کرد و بر روی آب پاشید و بنی اسرائیل را وادار کرد که آن را بنوشند.» [17]
اصولاً بنی اسرائیل مردمی لج باز و بهانه جو هستند. این ویژگی در اجداد آن ها بوده و تا نسل امروز نیز به ارث رسیده است. آنان اگر به چیزی گرایش یابند، تمام تلاش خود را به کار می گیرند تا به آن برسند و اگر نسبت به چیزی بیزار شوند، همۀ راه ها را بر آن می بندند تا وجود و حضوری نیابد. بهانه جویی ها و ایرادگیری های نابه جای بنی اسرائیل که شرح مفصل آنها در آیات متعددی از قرآن آمده به حدی است که مفهوم «ایرادهای بنی اسرائیلی» تبدیل به ضرب المثل شده است!
بازگشت به سرزمین کنعان؛ شروع عصر طلایی و سپس افول آن
پس از وفات حضرت موسی (علیه السلام) قوم یهود تصمیم گرفتند به سرزمین کنعان بازگردند؛ پس از ورود یهودیان به سرزمین کنعان به رهبری یوشع، آنها روند استقرار و تشکیل حکومت خود را در این سرزمین آغاز کردند. این دوره که از زمان ورود قوم یهود به کنعان تا قبل از تأسیس حکومت مرکزی را دربرمیگیرد، با عنوان «عصر قضات» شناخته می شود. در عصر قضات قوم یهود فاقد یک حکومت مرکزی قوی بود و جامعه توسط افراد خاصی به نام «قاضی» اداره میشد. قاضی ها نه تنها به مسائل حقوقی و قضایی رسیدگی می کردند، بلکه به عنوان رهبران نظامی و سیاسی نیز عمل می کردند. قضات با بت پرستی مبارزه و مردم را به عبادت یهوه دعوت می کردند.[18] کتاب قضات در عهد عتیق روایتهای مفصلی از این قضات، اعمال آنها و چرخه های تکراری نافرمانی یهودیان و سپس توبه و بازگشت آنها به سوی خدا را ارائه می دهد. [19]
پس از عصر قضات، قوم یهود تصمیم به ایجاد یک حکومت مرکزی گرفتند. در حدود هزار سال قبل از میلاد، طالوت یا شائول به عنوان اولین پادشاه قوم یهود منصوب شد. پس از طالوت، داود نبی (علیه السلام) به پادشاهی رسید. داود اورشلیم را فتح کرد و آنجا را پایتخت خود قرار داد. پس از داود نیز فرزند او سلیمان نبی (علیه السلام) به پادشاهی منصوب گردید. حضرت سلیمان معبد باشکوهی را در اورشلیم بنا نهاد که به معبد سلیمان معروف شد؛ البته یهودیان، حضرت داود و حضرت سلیمان (علیهم السلام) را به عنوان پیامبر نمی شناسند؛ بلکه ایشان را اولین پادشاهان خود و نماد قدرت و عظمت یهود می دانند.
با رسیدن داود (علیه السلام) به پادشاهی در حدود ۱۰۱۲ تا ۹۷۲ سال قبل از میلاد، عصر طلایی بنی اسرائیل آغاز شد. داود به سرعت قبایل را گرد هم آورد و با پیروزی های نظامی درخشان پادشاهی خود را از فنیقیه در غرب تا بیابان عربستان در شرق و از رودخانه عاصی در شمال تا رأس خلیج عقبه در جنوب گسترش داد.
پس از درگذشت داود و سلیمان (علیهم السلام) رحبعام فرزند سلیمان به پادشاهی رسید. در این زمان به علت نارضایتی های اقتصادی و اجتماعی، حکومت مرکزی به دو قلمرو جداگانه تقسیم شد:
- حکومت اسرائیل به پایتختی شهر شکیم و پادشاهی یربعام در شمال که ده قبیله از دوازده قبیله بنی اسرائیل را در خود جای میداد.
- حکومت یهودیه به پایتختی شهر اورشلیم و پادشاهی رحبعام فرزند سلیمان در جنوب که دو قبیله از قبایل دوازده گانه را شامل میشد.
این تقسیم، قدرت و نفوذ یهودیان را تضعیف [20] و آنها را در برابر حملات حکومتهای دیگر آسیب پذیر کرد؛ پس از استقلال این دو بخش، سالهای طولانی نزاع سیاسی و جنگ خونین بین آنها وجود داشت.
حمله بابلیان و حقایقی درباره تبعیدی بابل
حملۀ بابلیان یکی از مقاطع مهم تاریخ یهود است. ماجرا از این قرار است که آشوریان پس از اشغال سرزمین اسرائیل در شمال به سرزمین یهودیه در جنوب نیز حمله کردند و آن را به تصرف خود درآوردند؛ پس از انقراض دولت آشور و در جریان جنگی که بین مصر و دولت یهودیه رخ داد، این سرزمین به تصرف مصریان درآمد، اما در جریان جنگ میان مصر و بابل در سال ۶۰۵ پیش از میلاد و با شکست مصریان دولت یهودیه تحت سلطه بابل قرار گرفت؛ پس از چند شورش ناموفق در میان یهودیه علیه حکومت بابل سرانجام پادشاه بابل به نام بخت النصر در سال 586 پیش از میلاد به سرزمین یهودیه حمله کرد، اورشلیم را فتح کرد و شماری از یهودیان را به اسارت درآورد. در جریان این حمله معبد سلیمان نیز ویران شد. کتاب مقدس ویرانی اورشلیم و معبدش و حتی اسارت قوم یهود را مستقیماً به پادشاهان یهودیه نسبت می دهد که «آنچه را که در نظر خداوند شر بود، انجام دادند» [21]
یهودیان ادعا می کنند که در جریان تبعید به بابل متحمل سختی های فراوانی شدند؛ اما آن گونه که تاریخ می گوید این افراد نه تنها در بابل دچار سختی و مشقت نشدند، بلکه با در اختیار گرفتن بخشی از سرزمین های حاصلخیز آن منطقه به سرعت وضعیت اقتصادی و رفاهی خود را بهبود بخشیدند.[22] امروزه اکتشافات باستان شناسی و کشف آرشیوهای بابل باستان مشخص کرده که این تبعیدیان هرگز اسیر نبودند؛ بلکه اتفاقاً زندگی بسیار مرفه و شاهانه ای در بابل داشتند. زندگی مجلل شاه یهود در بابل و مقام شامخ او در دربار بخت النصر چنان است که برخی از محققین معتقدند که او را به تبعید نبردند؛ بلکه خودش برای گریز از بحرانهای سرزمینش به صورت داوطلبانه زندگی در بابل را برگزید.
حدود پنجاه سال بعد در سال 538 پیش از میلاد کوروش کبیر پادشاه ایران به کشور بابل حمله کرد و پس از فتح این سرزمین فرمانی را مبنی بر آزادی یهودیان صادر کرد. با فتح بابل یهودیان اجازه پیدا کردند که به فلسطین بازگردند و معبد سلیمان را که در جریان حملۀ بخت النصر از بین رفته بود، مجدداً بازسازی کنند.
حمله روم و مهاجرت یهودیان به جوامع اروپایی
در سال 63 قبل از میلاد سرزمین اسرائیل که در آن زمان با نام یهودیه شناخته می شد؛ پس از گذراندن دوره هایی از حکومت ایرانیان، یونانیان، مصریان و … تحت سلطۀ رومیان درآمد. در سال 66 میلادی شورش بزرگی توسط قوم یهود علیه سلطۀ رومیان آغاز شد که تا سال 73 میلادی ادامه داشت و در نهایت به تسخیر اورشلیم و ویرانی معبد دوم یهودیان در سال 70 میلادی منجر شد.
قوم یهود بیان می کنند که پس از این واقعه، به امپراتوری روم تبعید شدند، اما واقعیت این است که رومیان هیچ یک از مردم مدیترانۀ شرقی را تبعید نکردند و ساکنان یهودیه حتی پس از ویرانی معبد دوم، در سرزمین خود به زندگی ادامه دادند. بخشی از آنها در قرن چهارم میلادی به مسیحیت گرویدند و اکثریت قریب به اتفاق آنها پس از فتح اعراب در قرن هفتم میلادی به دین اسلام مشرف شدند. بیشتر محققان صهیونیست از این موضوع آگاه بودند. ییتزاک بن زوی، که بعداً رئیس جمهور اسرائیل شد و دیوید بن گوریون، بنیانگذار دولت اسرائیل، در طول قیام بزرگ فلسطین به این موضوع اشاره کردند. هر دوی آن ها بارها خاطرنشان کردند که دهقانان فلسطین از نوادگان ساکنان یهودیۀ باستان هستند.
ایلان پاپ در کتاب خود با عنوان «ده افسانه در مورد اسرائیل» می نویسد: «هنگامی که عثمانی ها وارد شدند، جامعه ای را یافتند که عمدتاً مسلمان سنی و روستایی بود، اما دارای نخبگان شهری کوچکی بود که به عربی صحبت می کردند. کمتر از ۵ درصد از جمعیت یهودی بودند و احتمالاً ۱۰ تا ۱۵ درصد مسیحی بودند. همانطور که یوناتان مندل می گوید: «درصد دقیق یهودیان قبل از ظهور صهیونیسم ناشناخته است. با این حال، احتمالاً بین ۲ تا ۵ درصد بوده است.» بر اساس اسناد عثمانی در سال ۱۸۷۸ در سرزمینی که امروزه اسرائیل (فلسطین اشغالی) است، جمعیتی بالغ بر ۴۶۲۴۶۵ نفر زندگی می کردند. از این تعداد، ۴۰۳۷۹۵ نفر (۸7 درصد) مسلمان، ۴۳۶۵۹ نفر (۱۰ درصد) مسیحی و ۱۵۰۱ نفر (۳ درصد) یهودی بودند.» [23]
البته گروهی از یهودیان پس از حملۀ روم به یهودیه با هدف تجارت و زمینه سازی اهداف مهم ترشان به اروپا و منطقۀ بین النهرین مهاجرت کردند. این پراکندگی منجر به شکل گیری جوامع یهودی در اروپا، خاورمیانه و شمال آفریقا شد. این جوامع به طور خودمختار زندگی می کردند و به توسعۀ فرهنگ و دین یهودی ادامه دادند. یهودیان در امپراتوری روم، از آزادی نسبی برخوردار بودند و البته گاهی مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند. با گسترش مسیحیت وضعیت یهودیان پیچیده تر شد؛ زیرا مسیحیان متعصب آنها را عامل قتل مسیح می دانستند و درصدد انتقام بودند؛ با این حال به نظر می رسد که فرهنگ و زندگی یهودیان تا حدی با رومیان آمیخته شد و حتی بسیاری از آداب و رسوم مذهبی آن ها را تحت تأثیر قرار داد.
وضعیت یهودیان از قرون وسطی تا امروز
قرون وسطی یک دورۀ تاریخی در اروپاست که به طور معمول از سقوط امپراطوری روم غربی در سال ۴۷۶ میلادی آغاز و تا ابتدای رنسانس و دورۀ اکتشافات در حدود سال ۱۴۹۲ میلادی ادامه می یابد. در قرون وسطی یهودیان در اروپا و خاورمیانه زندگی می کردند و به ویژه در اسپانیا که در آن زمان کشوری مسلمان بود، از رفاه فرهنگی و اقتصادی برخوردار بودند. رابطۀ بین یهودیان و مسیحیان در قرون وسطی و در جوامع اروپایی در برخی مواقع به تنش کشیده میشد. مسیحیان یهودیان را به خاطر مرگ عیسی ملامت می کردند و آنها را تحت فشار قرار می دادند تا به مسیحیت گرویده شوند؛ البته برخی از مورخان این ادعاها را زیر سؤال می برند و معتقدند یهودیان برخلاف ادعاهای امروزشان، در جامعۀ مسیحی آن زمان حل شده بودند. جاناتان الوکین در کتاب خود با عنوان «زندگی مشترک، زندگی جداگانه» استدلال می کند که در طول جنگ های صلیبی مسیحیان از برخی یهودیان محافظت می کردند. برخی از یهودیان حتی در روستاهای مسیحیان کار می کردند و مواردی از گرویدن به یهودیت و ازدواج های یهودی با مسیحی بین آنها وجود داشت. [24]
با پایان یافتن قرون وسطی و وقوع رنسانس یهودیان در بسیاری از کشورهای اروپایی حقوق مدنی بیشتری پیدا کردند. این دوران به تقویت هویت یهودی و ایجاد گرایش های صهیونیستی انجامید؛ تا اینکه در اواخر قرن هجدهم فردی به نام تئودور هرتسل ایدۀ تشکیل یک دولت ملی برای یهودیان را به طور جدی مطرح کرد و از آن به بعد روند مهاجرت یهودیان از سراسر دنیا به سرزمین فلسطین شدت گرفت. این اتفاق شروع ماجرای شومی شد که عواقب وخیم آن برای مردم غرب آسیا و به ویژه اعراب فلسطینی تا همین امروز ادامه دارد.
به طور کلی تاریخ یهودیان در قرون وسطی و پیش از آن فراز و نشیب های زیادی داشته است. سوابق تاریخی نشان می دهد که یهودیان در کنار پیروان دیگر ادیان زندگی، تجارت و دین خود را انجام می دادند. در برهه ای از زمان یهودی ستیزی در اروپا شایع بود، اما نه به آن غلظتی که امروزه صهیونیست ها مطرح می کنند و البته این یهودی ستیزی دلایل مختلفی داشت که خیلی از آنها به فسادها و فرصت طلبی های خود یهودیان برمی گردد؛ از فسادهای مذهبی گرفته تا فسادهای سیاسی و اقتصادی، اما یهودیان با هدف مظلوم نمایی و جلب حمایت افکار عمومی تاریخ را آنگونه که خودشان مایل هستند، روایت می کنند تا از این رهگذر برای تصاحب سرزمین فلسطین و جنایتهای بی رحمانه خود در این سرزمین دلیل موجهی بتراشند.
جنبش صهیونیسم سالیان درازیست که قوم یهود را به عنوان قومی بی خانمان و ستمدیده که توسط سایر ملتها مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند، معرفی میکند و تنها راه حل این موضوع را تشکیل دولتی یهودی در سرزمین فلسطین می داند؛ این در حالیست که این سرزمین هیچ گاه خالی از سکنه نبوده و اعراب فلسطینی و اجداد آنها قرن هاست که در این سرزمین زندگی می کنند. در رابطه با زندگی یهودیان در اروپا و چگونگی نفوذ سیاسی و اقتصادی آنها در کانونهای قدرت در مقاله ای با عنوان «بررسی نقش یهودیان مخفی اروپا در مسیحیت و چگونگی استثمار پادشاهان و پاپها توسط آنها » به تفصیل صحبت کرده ایم. برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به این مقاله مراجعه کنید.
[1] کتاب مقدس عبری یا «تنخ»، مجموعه ای از کتب دینی یهودیت شامل تورات، نویئیم و کِتویم است. بسیاری از آموزه ها و مراسم مذهبی یهودی بر اساس این کتاب ها شکل گرفته اند.
[2] اسلام و عقائد و آراء بشری ، یحیی نوری ص 395 چاپ چهارم سال 1353 .
[3] العنصریه الیهودیه ص 61
[4] Judaica, Keter Publishing House, Jerusalem, vol.10, 332.
[5] سوره یوسف، آیه 8
[6] Judah Halevi
[7] Kuzari
[8] Ronit Lentin
[9] Palestinians Lives Matter
[10] Law of Return – Adalah: www.adalah.org/en/law/view/537
[11] Unterman, Alan, Jews, their Religious Belifs and Practices, Routledge, London and NewYork, 1990, 228.
[12] Rabbi Alan W.Miller,”Hebrews”,Americana,vol.14,p.40;Rephael Patai, “Jews”, ibid, vol.16,p.72
[13] https://noo.rs/56avo
[14] سوره مائده، آیه 24
[15] کتاب مقدس عبری (خروج ) 14:11
[16] کتاب مقدس عبری (خروج ) 16:3
[17] کتاب مقدس عبری (خروج ) 32: 19-21
[18] Epstein, Isidore, Judaism a historical presentation, London, 1959, 32
[19] زیدآبادی، احمد، دین و حکومت در اسرائیل، تهران، روزنگار، 1381، 25-26.
[20] Myers, David, Jewish history: a very short introduction, Oxford University Press, New York, 2017.
[21] 2Kings 23:32, 23:37, 24:9, 24:19
[22] سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص ۱۵۰
[23] Pappe, Ilan, Ten Myths About Israel, Brooklyn, NY: Verso Books, 2017, 15.
[24] Elukin, Jonathan, Living Together, Living Apart: Rethinking Jewish-Christian Relations in the Middle Ages, Princeton: Princeton University Press, 2007, 82.