ویژگی های وجود چیست، هستی و روابط آن را چگونه تعریف میکنیم؟
آیا من وجود دارم؟ مرزی بین بودن و نبودن هست؟
بودن من از کجا آغاز میشود و تا کجا ادامه دارد؟
تا به حال مسئله بودن و وجود ذهن شما را که خودتان یک موجود هستید، به خود مشغول کرده است و یا به دنبال فهمیدن کیفیت و نوع رابطه وجودی که با جهان هستی دارید، رفتهاید؟ اینها سؤالاتی هستند، که معمولاً یک ذهن پرسشگر در مرحلهای از زندگی از خود میپرسد. سؤالاتی که البته برای فلاسفه به طور جدیتر و با عمق و گستره بزرگتری مطرح میشود؛ مانند اینکه:
- وجود چیست و چگونه میتوان آن را تعریف کرد؟
- ویژگیهای وجود چیست و آیا میتوان آن را محدود کرد؟
- وجود از کجا آغاز شده و تا کجا ادامه پیدا میکند؟
- رابطه من با سایر موجودات چیست؟
شاید فکر کنیم که فهمیدن ویژگیهای وجود در حد رسیدن به پاسخی برای سؤالات شخصیمان کافی باشد، اما در حقیقت فهمیدن چیستی و ویژگیهای وجود کلیدی برای یافتن بسیاری از معماهای جهان هستی بوده و از ناشناختههای وجود انسان و ارتباطی که بین بخشهای مختلف هستی است، پرده برمیدارد. اینکه الله چیست، مبداء و آغاز هستی از چه زمانی بوده و تا کی ادامه دارد و رابطه انسان با الله و سایر موجودات چگونه تعریف میشود، همه در سایه شناخت وجود و ویژگیهای وجود روشن میشود. ما در این درس قصد داریم، یک بار دیگر و این بار به صورت جامع، مراتب وجود در نظام هستی را بررسی کرده و تفاوت بین عدم و وجود را بررسی کنیم؛ رابطه بین الله و وجود یا همان هستی را مشخص کرده و با فهمیدن ویژگیهای وجود به چگونگی رابطه الله و سایر مخلوقات پی ببریم.
انواع هستی
وجود شاخصههای مختلفی دارد، که مهمترین آنها منشأ اثر بودن است. در نظام هستی انواع و اقسام وجود و هستی موجود است، که هر یک از انواع وجود را با بیان مثالی معرفی خواهیم کرد:
وجود حسی و خیالی
اگر انگشتری در دست شما باشد، در حالت عادی ارتباط دیگران با این انگشتر تنها از طریق چشم یا بینایی ممکن است. اما خود شما، هم انگشتر را میبینید و هم آن را لمس میکنید. یعنی ارتباطتان با انگشتر از راه لامسه و بینایی برقرار میشود؛ به عبارت دیگر شما وجود انگشتر را از طریق بینایی و لامسه حس میکنید، که پایینترین مرتبه وجود یعنی وجود حسی نام میگیرد.
حالا اگر همان انگشتر را در مشتتان مخفی کنید، سایر افراد قادر به دیدن آن نیستند، اما از وجود انگشتر در دست شما باخبرند؛ در واقع انگشتری که در این وضعیت میبینند، همان انگشتر قبلی است، اما قوهای که در این وضع آنها را از وجود انگشتر باخبر میکند، دیگر حس بینایی نبوده و نوع دیگری از وجود به نام قوه خیال است.
قوه خیال ماده را حذف میکند، اما شکل، صورت و اندازه آن را حفظ کرده و به خاطر میسپارد؛ مثلاً ما آدرس خانهمان را به وسیله قوه خیال خود حفظ میکنیم. چیزی که به وسیله قوه خیال ما درک میشود، نوعی از هستی و وجود است که منشأ اثر است؛ چون اگر آدرس خانه، صورت همسر، پدر یا مادرمان را فراموش کنیم، یعنی قوه خیالمان از کار بیفتد، دیگر نمیتوانیم زندگی کنیم؛ بنابراین ما وجودی خیالی در درون خود داریم که از وجود حسی مهمتر است.
وجود وهمی
تصور کنید که فردی کودکی را در آغوش گرفته، او را میبوسد و به قلبش میفشارد. از دیدن این کار او وجود عشق و علاقه را تشخیص میدهیم، اما آیا این عشق و علاقه حقیقت دارد؟ گفتیم که نشانه وجود داشتن یک چیز، منشأ اثر بودن آن است؛ پس وقتی ما انسانهایی را میبینیم که به خاطر عشق به همسر، فرزندان و کشورشان حاضرند خود را فدا کنند، یعنی عشق، علاقه، عزت، ذلت، افتخار و احساساتی از این قبیل منشأ اثر بوده و در نتیجه وجود دارند.
اما نکته اینجاست که این نوع از وجود با وجود مادی و خیالی متفاوت است؛ چون شکل و صورت مادی ندارد و مانند امور خیالی کلی نبوده و وابسته به چیز دیگریست و در نتیجه جزئیتر از خیال است. مثل عشق به کشور، عشق به همسر، عشق به مادر که متعلق به خود ما و وابسته به شخص ما هستند. ما به این نوع از وجود وهم میگوییم. وجودهای وهمی ماده و صورت ندارند، شخصی هستند و از وجودهای خیالی بسیار قویترند.
دنیا بر اساس همین امورات وهمی اداره میشود. در حقیقت آرزوها، کینهها، افتخارات، آرمانها، عشقهای زمینی همه از امور وهمی به حساب آمده و پرداختن به آنها غالباً بسیار زیبا و دوستداشتنی است. ما برای عشق به یک فرد از جنس مخالف حاضریم از جان و مالمان هزینه کنیم، یا برای بهبود بیماری فرزندمان حاضریم دار و ندار خود را فروخته و حتی جان خود را فدا کنیم، اما آیا میتوان این عشق و علاقه را دید یا لمس کرد، یا برای آن صورت و شکلی فرض کرد؟
در واقع از ویژگیهای وجود وهمی این است که اندازه، حجم و صورت مادی ندارد، اما حقیقت داشته و منشأ اثر است.
وجود عقلی
وجودی که در مرتبه بعد قرار دارد، وجود عقلی و علمیست که وجودی شریفتر، مقدستر، مؤثرتر و قویتر از وجود وهمی است. کسی که به دنبال کسب علم رفته، استاد و دانشمند میشود، در حجم، وزن یا اندازه ظاهریاش تغییری ایجاد نمیشود، اما به علمش اضافه میشود. از ویژگیهای وجود عقلی این است که به تعداد بیشماری از افراد صدق میکند؛ یعنی خیلی از افراد میتوانند علم را کسب کرده و برای مثال دکتر یا مهندس شوند، یا فرمولی را که کشف میشود، همه میتوانند یاد بگیرند.
دانش منشأ اثر است، پس وجود دارد. ما با دانش، دوربین، برق، ساعت، سفینه فضایی، هواپیما، دارو و … میسازیم، اما نمیتوانیم خود دانش و وجود عقلی را به کسی نشان بدهیم. دانشگاه وجود عقلی ما را از مرتبه کاردانی بالاتر برده و در حد کارشناسی، کارشناسی ارشد یا دکترا پرورش داده و افزایش میدهد. بعد از آن هم هرچه بیشتر تلاش کنیم، سعه وجودیمان افزایش پیدا کرده و میتوانیم اختراعات و اکتشافات بیشتری در زمینه عقلی و علمی داشته باشیم.
اتومبیلهای ما، کامپیوترها و ابزاری که در اختیار داریم، همگی توسط دانش ساخته شدهاند، اما دانش کجاست؟ آیا میتوانیم آن را با دست نشان داده و یا تماشا کنیم؟ در حقیقت دانش در وجود ماست و دانشمند کسیست که حتی در صورت از بین رفتن تمام کتابهایش، توانایی تدوین مجدد آنها را داشته باشد و بتواند تولید دانش کند.
معنای وجود و عدم
مفهومی که غالباً در مقابل وجود هستی قرار میگیرد، مفهوم عدم و نیستی است، اما نکته اینجاست که چیزی به نام عدم وجود ندارد. عدم یعنی نیستی و نیستی یعنی چیزی که وجود ندارد؛ اگر نیستی وجود داشته باشد، تبدیل به وجود و هستی میشود! پس میتوانیم بگوییم هستی بیکران است و حد و انتهایی ندارد. اگر به جایی که در آن نشستهایم نگاه کنیم، هیچ نقطهای پیدا نمیکنیم که در آن هستی وجود نداشته باشد. هستی بیکران است و به هیچ نیستیای ختم نمیشود.
محال است که هستی دارای ته و انتها باشد. مانند اینکه تصور کنیم پس از کهکشانها نیستی در جریان است؛ چون اگر بگوییم هستی در جایی تمام میشود، سؤال بعدی این است که پس از آن چیست؟ آیا بعد از هستی، چیزی وجود دارد یا نه؟ گفتیم که عدم وجود خارجی ندارد، پس اگر بعد از هستی باز هم هستی وجود دارد، یعنی همان هستی ادامه دارد؛ در واقع به این نتیجه میرسیم که وجود را نمیتوان با عدم محدود کرد.
ویژگیهای ذاتی وجود
اگر بخواهیم ویژگیهای وجود یا ویژگیهای ذاتی هستی را نام ببریم، باید بگوییم که؛
1- هستی در تمام اشکال وجودش بیانتهاست.
2- هستی بینهایت است و در نتیجه فقط یکی است که در اشکال مختلف جلوه کرده است.
پس تمام اشیایی که میبینیم جزئی از وجود هستند؛ بنابراین ما یک وجود یکپارچه داریم، اگر دو وجود یا هستی مجزا داشته باشیم، قاعدتاً باید بینشان حد فاصلی وجود داشته باشد؛ این حد فاصل یا وجود است یا عدم، عدم که نمیتواند باشد چون عدم وجود ندارد، پس هستی است. اگر هستی است، پس هر سه هستی میشوند و جنسشان یکی است. شاید شکلی متفاوت از هم داشته باشند، اما همه وجود هستند. مثلاً بین دست ما و گوشی همراهمان، سه شکل مختلف از هستی وجود دارد. دست، گوشی و هوا هر سه وجود دارند، اما دارای اشکال متفاوتی هستند.
هستی یک تکه و یکتاست؛ یعنی نه میتوانیم سوراخ و شکافی در آن در نظر بگیریم و نه میتوانیم دویی با آن تصور کنیم؛ اگر دو هستی مجزا تصور کنیم، باید چیزی وجود داشته باشد، که آنها را از هم تفکیک کند؛ همانطور که گفتیم، اگر این جداکننده نیستی است که از نظر منطقی وجود ندارد و اگر هستی است، که در این صورت سه هستی مجزا از هم خواهیم داشت، که بین هر کدام از آنها جداکنندهای وجود دارد. این جداکننده باز هم نمیتواند نیستی باشد و این دور تسلسل بدون داشتن هیچ نتیجهای تا بینهایت ادامه پیدا میکند؛ پس نتیجه میگیریم که هستی یا وجود یکی است و بینهایت و یکتاست و این دومین ویژگی از ویژگیهای وجود است.
3- سومین ویژگی از ویژگیهای وجود و هستی این است که آغازی برای آن وجود ندارد.
ما این ویژگی را حتی در درون خودمان هم میتوانیم مشاهده کنیم؛ یعنی هیچ وقت نبوده که ما نیست بوده باشیم، یا به عبارت دیگر هستی ما از نیستی به وجود آمده باشد. هستی اول و مبداء ندارد؛ چون اگر قرار باشد پیش از هستی نیستی باشد، با تناقض روبهرو میشویم؛ زیرا نیستی وجود ندارد و چیزی که نیست، نمیتواند منشأ اثر باشد، یا چیزی را به وجود آورد و اگر هم قبل از هستی، هستی بوده که نمیتوانیم آغازی برای آن قائل شویم؛ چون هرقدر هم که به عقب برگردیم، به جایی نمیرسیم، که بخواهیم آن را مبدأ پیدایش هستی در نظر بگیریم، در واقع هیچ نقطه شروعی وجود ندارد، هستی ازلی است و اول و خالق ندارد.
4- هستی پایان ندارد؛ یعنی نمیتوان پایانی برای هستی در نظر گرفت. هستی ازلی و ابدی است. فرض کنید که میخواهید چیزی را که وجود دارد، از بین ببرید؛ مثلاً ساختمان یا سازهای را نیست و نابود کنید؛ هر قدر هم که تلاش کنید، این سازه بهکلی از بین نرفته و تنها از شکلی به شکل دیگری تبدیل میشود.
5- تمام کمالاتی که برای ما قابل تصور است، از کمالات جمادی و گیاهی گرفته تا کمالات حیوانی و عقلی در دل هستی موجود است، گفتیم که هستی بینهایت است؛ پس در نتیجه حد و مرزی ندارد، یعنی محال است که چیزی از هستی خارج شود، اگر چیزی بخواهد از هستی خارج شود، یا باید به هستی دیگری برود و یا به نیستی وارد شود و از آنجا که چیزی به نام نیستی وجود ندارد؛ در نتیجه محال است که چیزی از هستی خارج شود، به همین دلیل هم هستی بینیاز مطلق است، یعنی اصلاً چیزی بیرون از هستی وجود ندارد، که هستی به آن نیازمند باشد.
ما اگر چیزی را داشته باشیم، دیگر نیازی نداریم، که آن را دست بیاوریم؛ به چنین حالتی در اصطلاح علمی میگوییم؛ تحصیل حاصل محال است. پس اگر همهچیز در هستی وجود دارد و خارج از آن نیست، هستی بینیاز مطلق است؛ یک استاد دانشگاه به دلیل عدم احساس نیاز هرگز به فکرش خطور نمیکند، که در دورههای سوادآموزی شرکت کند، اما کسی که سواد ندارد، چنین هوسی به سرش میزند؛ زیرا کمبود سواد را در خود احساس میکند.
پس تا اینجا به درکی از ویژگیهای وجود و هستی رسیدهایم، که مشخص میکند؛ هستی بینهایت بوده و یکتاست، اول و آخری برای هستی وجود ندارد و علاوه بر این، چیزی خارج از هستی وجود ندارد و هستی نیازی به بیرون از خود هم ندارد.
محدوده وجود
هستی در تمام شکلهای وجودش بیانتهاست؛ یعنی وجود مادی، خیالی، وهمی و عقلی همه نامحدود و بیانتها هستند. برای درک بهتر مفهوم آب را در نظر بگیرید؛ درست است که آب از نظر شیمیایی از ترکیب اتمهای اکسیژن و هیدروژن درست شده، اما هنگامی که به آن نگاه میکنیم، آن را آب میدانیم، نه تعدادی از اتمهای اکسیژن و هیدروژن در کنار یکدیگر.
در مورد هستی هم قاعده به همین ترتیب است، وجود بینهایت را هستی میدانیم؛ هرچند که خود ما، اطرافیانمان، تمام موجودات، کرات و… در این هستی قرار گرفتهایم. ذات هستی بینهایت است. محدود بودن با ذات هستی منافات دارد و در نتیجه چیزی به نام هستی محدود نداریم. هستی در تمام شکلهای وجودش بیانتهاست؛ یعنی وجود مادی، خیالی، وهمی و عقلی همه نامحدود و بی انتها هستند.
کشف چیستی الله و وجود فوق عقلی
به درکی که ما از وجود خودمان در مورد هستی به دست آوردیم، اصطلاحاً «الله» تبارک و تعالی میگویند. الله همان هستی جاری در همه اشیاء است. ما «الله» را از وجود خودمان به دست آوردیم، درک ما از الله و ویژگیهای وجود به صورت زیر تعریف میشود:
«هستی مطلقی که همه جا هست، بینهایت و یکتاست، آغاز و پایان ندارد و نیازمند به هیچ چیز نیست، خلأ نداشته و جفت ندارد.»
پس میتوانیم بگوییم که یکی از نتایج حدیث «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه»[1] همین است که با تفکر، تعقل و تمرین از وجود خود به موجودی به نام الله میرسیم. ما با این خصوصیات هستی و ویژگیهای وجود از قبل آشنا بوده و تنها به یادآوری دانستههای خود پرداختیم. دانستههایی که ما را به یاد آشنایی میاندازد، که روزانه با آن سر و کار داریم و همان سوره «توحید» یا شناسنامه خداست! سوره توحید به سادگی برای ما بیان میکند، که معشوق و الهی که در طلبش هستیم؛ حتی اگر نامش را ندانیم، در علم، قدرت، لذت، هستی و… بینهایت است. همه ما بینهایتطلبیم و در تمام شئون هستی همه کمالات را به صورت نامحدود میخواهیم. ثروت نامحدود، زیبایی نامحدود، عشق نامحدود، علم نامحدود و … . بینهایتطلبی ذاتی وجود انسان است و کسی نمیتواند از آن بگریزد، هرچند که سرچشمه و محل فرونشاندن آن جای دیگری است. حتی ممکن است که هیچ شناختی از هستی بینهایت نداشته باشیم، اما او را میخواهیم و عاشق او هستیم.
قبل از همه اسماءالله «هو» یعنی او وجود دارد، زمانی که هو با اسماء و صفاتش تشخص پیدا کرده و خود را نشان میدهد، نام الله به خود میگیرد و مشخص و قابل فهم میشود. الله همان هستی بینهایت است. ما به هستی جاری در همه اشیاء الله میگوییم؛ پس الله برخلاف آنچه که عرف تصور میکند، موجودی در آن سوی کهکشانها نیست، الله را نمیتوان از مخلوقاتش جدا کرد. امام صادق (علیهالسلام) در این زمینه فرمودند؛ بیشتر مردم کسی را به عنوان الله قبول دارند، که مخلوق خودشان است. هیچ جایی وجود ندارد که الله حقیقی در آن نبوده و وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر محیط بودن خداوند به کل شیء[2] تمام الکترونها، پروتونها، نوترونها و حتی ذرههای ریزتری را که برای ما شناخته شده نیستند، هم دربرمیگیرد.
رابطه الله با سایر مخلوقات چگونه است؟
الله همان وجود است و ویژگیهای وجود بیانگر ویژگیهای الله است؛ اگر بخواهیم ویژگیهای وجود یا الله را بررسی کنیم، باید بگوییم که؛
- الله به کل شیء محیط است، یعنی همه جا هست و به همه چیز احاطه دارد.
- الله داخل همه اشیاء هست، اما با آنها مخلوط و ممزوج نمیشود.
- خارج از همه اشیاء هم چیزی به جز الله نیست.
به عبارت دیگر، نمیتوانیم الله و اشیاء را از هم تفکیک کنیم. حضرت علی (علیهالسلام) در این زمینه فرمودند: «داخِلٌ فِی الْاَشْیاءِ لا بِالْمُمازَجَةِ وَ خارِجٌ عَنِ الْاَشْیاءِ لا بِالْمُبایَنَةِ» به این معنی که خداوند خارج از اشیاء است اما فاصلهای با آنها ندارد. نمیتوان گفت اینجا کره زمین و کهکشانها و ستارگان است و آن سوی همه اینها، کسی وجود دارد که اسمش خداست. خدا هستی بینهایت است و در همه جا حضوری یکسان اما ظهوری متفاوت دارد.
رابطه خدا با اشیاء درست مثل رابطه نفس با بدن ماست. آیا میتوانیم بگوییم که ما در درون بدنمان هستیم یا بیرون آن؟ اگر نفس ما در درون بدنمان باشد، باید با قطع عضو قسمتی از آن کم شود؛ در حالی که نفس یک من واحد است. بیرون بدنمان هم نیست؛ چون اگر نفس ما از بدنمان بیرون بود، نگاه ما به خودمان متفاوت میشد، مثلاً از بالا یا رو به رو آن را میدیدیم، مثل نگاهی که به سایر اشیاء داریم.
نکته اینجاست که همیشه لازم نیست ظرف و مظروفی وجود داشته باشد، بلکه در اینجا رابطه دیگری برقرار است؛ مانند رابطهای که ما با موهومات و خیالات خود داریم. در این رابطه داخل و بیرونی وجود ندارد، بلکه رابطه تعلق برقرار است. رابطه الله با کل هستی هم از نوع رابطه تعلق است، یعنی هستی جلوههای الله است. پیشتر گفتیم که بیرون بودن از هستی محال است؛ بنابراین تصور اینکه خدا در بالای آسمانها نشسته و موجوداتی را بیرون از خودش خلق میکند، تصور محالیست. این تصور محدود کردن هستی محسوب میشود؛ چون خدایی که بیرون از خودش باشد محدود است.
شاید در اینجا این سؤال مطرح شود که اگر همه چیز را خدا آفریده است، پس خداوند را چه کسی خلق کرده است؟ اما در حقیقت خدا کسی است که اول و آخری برای او وجود ندارد. اگر قرار بود که خداوند را کسی به وجود بیاورد، سؤال بعدی این بود که آن کس را چه کسی به وجود آورده و این سؤال تا بینهایت ادامه پیدا میکرد؛ در حالی که خدا کسیست که دیگری او را به وجود نمیآورد، یعنی خدا هستی مطلق و بینهایت است که آغازی ندارد و ما در ویژگی های وجود به این موضوع اشاره کردیم.
چیستی مخلوقات
پیشتر در ویژگی های وجود متوجه شدیم، که هستی و الله خارج ندارد. سؤالی که مطرح میشود این است که مخلوقات چه ارتباطی با الله دارند؟ در واقع مخلوقات ظهورات و جلوههای الله هستند. قرآن مخلوقات خدا را وجه مینامند. وجه خدا بودن، یعنی چهره هر مخلوقی نشان دهنده چهرهای از خداست. البته جلوه با ذات تفاوت دارد؛ مثلاً اگر فردی تغییرات زیادی در ظاهر خود ایجاد کند، دیگر او را نخواهیم شناخت، اما ذات او تغییری نکرده است. ذات با جلوه یکی نبوده و میتواند برای خود بینهایت جلوه داشته باشد. [3]
در نتیجه همه مخلوقات جلوههای خدا هستند؛ یعنی صورتهایی که خدا با آنها خودش را به ما نشان میدهد. پس به هر کجا که نگاه کنیم وجه خدا را خواهیم دید.[4] ما دائماً با بینهایت صورت از خدا رو به رو هستیم. با این وجود آیا میتوان در وجود خدا شک کرد؟ [5] حقیقت این است که اللهی که خصوصیات او را با هم دوره کردیم، قابل شک کردن نیست. یعنی بهتر است بگوییم که در الله حقیقی امکان شک یا تردید وجود ندارد.
وجود ما قائم به الله است
ما مظهر الله هستیم و تمام ابعاد وجودمان قائم به اوست. برای فهمیدن ارتباط خود با الله از رابطهای که با خیال داریم، کمک میگیریم. چون رابطه ما با الله مانند رابطه وجود ذهنی ما با ماست. پیشتر گفتیم که خیالات ما منشأ اثر بوده و حقیقت دارند. ما تا زمانی که به چیزی فکر میکنیم، به آن حیات داده و وقتی خیالمان را رها میکنیم، خیال در وجود ما فانی میشود. این خیال وجود دارد و اگر بخواهیم، دوباره قادر به بیرون کشیدن آن هستیم. برای مثال خانه دوران کودکی خود را در ذهنتان تصور کرده و حالا آن را رها کرده و مدرسه خود را تصور کنید. آیا اگر بخواهید میتوانید دوباره خانه کودکیتان را تصور کنید؟ قاعدتاً پاسخ شما مثبت است. چون خانه کودکی در خیال شما زنده اما در وجود شما فانی شده است و هر زمان که بخواهید آن را به یاد میآورید. ما تا زمانی که در خیال خود به خانه کودکی میپردازیم، به این خیال حیات داده و آن را زنده کردهایم و این درست مانند رابطه الله با ماست. یعنی همان طور که خیال قائم به ماست، ما هم دائماً در حال دریافت فیض و وجود از حق تعالی هستیم.
وجود ما آن به آن به ما اعطا میشود و اگر خداوند اراده کند، دیگر صورتی از ما وجود نخواهد داشت. در این حالت ما فانی شده و به هستی برمیگردیم. یکی از اسمهای خداوند دائم است. یعنی فیض و توجه خدا به ما دائمیست. خلق خدا یک خلق مکانیکی نیست؛ مانند بنایی که خانهای را میسازد، کارش را به پایان میرساند و سازه او حتی پس از مرگ بنا هم در جای خود باقی است. رابطه ما با خدا از نوع دیگریست. ما دائماً در حال دریافت فیض از خدا هستیم و اگر توجه خدا لحظهای از ما برداشته شود، تمام خواهیم شد. پس خدا برای ما چنین مالک و مدبریست.
همه چیز ما وابسته به خواست و فیض خداست و او حتی از خودمان به ما نزدیکتر است؛ همانطور که ما از وجود ذهنیمان به آن نزدیکتر بوده و هر کاری که بخواهیم با آن میکنیم. رابطه الله با ما هم این چنین است.
ما در این درس به بررسی ویژگیهای وجود پرداختیم. گفتیم که وجود در تمام اشکالش بینهایت بوده و تنها یکیست. آغازی برای آن وجود نداشته و پایانی نیز ندارد و آخرین ویژگی از ویژگیهای وجود این است که تمام کمالاتی که برای ما قابل تصور است را در خود جای داده و بنابراین بینیاز مطلق است. الله همان وجود است و تمام ویژگیهای وجود را داراست. ما الله را هستی جاری در کل شیء دانسته و مخلوقات را جلوهها و ظهورات الله میدانیم. رابطه ما با الله به گونهای است که دائماً در حال دریافت وجود و فیض از الله هستیم. به عبارت دیگر وجود ما به قائم به الله است.
[1] هرکس خود را بشناسد، قطعاً خدایش را خواهد شناخت
[2] سوره نساء آیه 127
[3] با صدهزار جلوه برون آمدی که من/با صد هزار دیده تماشا کنم تو را (فروغی بسطامی)
[4] آیه 115 سوره بقره
[5] آیه 10 سوره ابراهیم
یک پاسخ
عالی👏👏🙏🌹